جمعه 25 اسفند 1391 |
وقتی نبودی چشام عادت کرده بود به بارونی بودن.
وقتی نبودی بارون چشام خونی بودن.
وقتی نبودی یاد گرفتم زندگی رو بدون قلب،
بدون تپش، بدون حرکت.
وقتی نبودی فهمیدم که چطور میشه نفس کشید
بدون اینکه هوا استنشاق کنی.
فهمیدم رفتن یعنی چی. موندن و سوختن یعنی چی.
وقتی نبودی، من مرگ رو تجربه میکردم.
وقتی نبودی نبودنت همه جا بود......
زمانی خواهی فهمید وقتی نبودی چی کشیدم
نظرات شما عزیزان:
نویسنده : مامان شایان
|