جمعه 23 خرداد 1393 |
زندگی مثل آب توی لیوانه ترک خورده میمونه
بخوری تموم میشه
نخوری حروم میشه
از زندگیت لذت ببر چون در هر صورت تموم میشه....
نظرات شما عزیزان:
زندگی را بیاموزیم از:
بلبلی که حتی در قفس هم میخواند
پروانه ای که حتی با وجود کوتاهی عمر، از پرواز دست نمیکشد
طاووسی که زشتی پاهایش، افسردهاش نساخته
کرمی که بیدست و پا بودنش، او را از حرکت باز نداشته
جغدی که شبها به مراقبه مشغول است.
عقابی که چشمانش را به هدفش دوخته است
سگی که تو نجس میخوانیَش ،اما او به تو وفادار است
گوسفندیکه قربانی خوشیها و ناخوشیهای توست اما باز برایت برکت میاورد
زنبوری که از گل شهد برمیآورد و از دشمن دمار
پشه ای که چگونه غرور و عظمت تو را در هم میشکند و
خشم نهفتهات را بیرون میریزد...
بلبلی که حتی در قفس هم میخواند
پروانه ای که حتی با وجود کوتاهی عمر، از پرواز دست نمیکشد
طاووسی که زشتی پاهایش، افسردهاش نساخته
کرمی که بیدست و پا بودنش، او را از حرکت باز نداشته
جغدی که شبها به مراقبه مشغول است.
عقابی که چشمانش را به هدفش دوخته است
سگی که تو نجس میخوانیَش ،اما او به تو وفادار است
گوسفندیکه قربانی خوشیها و ناخوشیهای توست اما باز برایت برکت میاورد
زنبوری که از گل شهد برمیآورد و از دشمن دمار
پشه ای که چگونه غرور و عظمت تو را در هم میشکند و
خشم نهفتهات را بیرون میریزد...
سرمايه عمر آدمی يک نفس است
اين يک نفس از برای يک همنفس است
با هم نفسی گر نفسی بنشينی
مجموع حيات عمر این يک نفس است!
اين يک نفس از برای يک همنفس است
با هم نفسی گر نفسی بنشينی
مجموع حيات عمر این يک نفس است!
به سلامتی هر کس که درونش داره میسوزه
اما ترجیح میده لبهاشو بدوزه…
سلام ممنون که بهم سزدین بازم بیان خوشحال میشم
اما ترجیح میده لبهاشو بدوزه…
سلام ممنون که بهم سزدین بازم بیان خوشحال میشم
آشنای دوست داشتنی
ساعت8:26---26 خرداد 1393
به دنبال آرزوهایم خواهم رفت…
هرچه می خواهد از
سنگ سرزنش
قضاوت
ببارد…
هیچ کس را توان ستادن
تصویر رویایم نیست…
عهد بسته ام
قبل از مرگم
نمیرم…
هرچه می خواهد از
سنگ سرزنش
قضاوت
ببارد…
هیچ کس را توان ستادن
تصویر رویایم نیست…
عهد بسته ام
قبل از مرگم
نمیرم…
عالي بود
مرسی رقیه جون
مرسی رقیه جون
چه چاره کنم من زمانه بفهمد زبان مرا؟
کجا بگریزم که غم نشناسد نشان مرا؟
کجا بگریزم که غم نشناسد نشان مرا؟
زندگی را نفسی ارزش غم خوردن نیست/انقدر سیر بخند که غم از رو برود...
آشنای دوست داشتنی
ساعت20:10---23 خرداد 1393
نه تو می مانی و نه اندوه
و نه هیچیک از مردم این آبادی ...
به حباب نگران لب یک رود قسم،
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت،
غصه هم می گذرد،
آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند ...
لحظه ها عریانند.
به تن لحظه خود، جامه اندوه مپوشان هرگز
و نه هیچیک از مردم این آبادی ...
به حباب نگران لب یک رود قسم،
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت،
غصه هم می گذرد،
آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند ...
لحظه ها عریانند.
به تن لحظه خود، جامه اندوه مپوشان هرگز
نویسنده : مامان شایان
|