چهار شنبه 11 ارديبهشت 1392 |
|
قند خون مادر بالاست .... (اما) دلش همیشه شور میزند...
روزگارا
آدم اســـت دیگر...ء و گاهی غمگین از همه
شیشه ای می شکند.... یک نفر می پرسد چرا شیشه شکست، یک نفر میگوید شاید این رفع بلاست دیگری می پرسد شیشه پنجره را باد شکست؟ دل من سخت شکست هیچکس هیچ نگفت غصه ام را نشنید از خودم می پرسم ارزش قلب من از شیشه ی پنجره هم کم تر بود......
اشکم که سرازیر می شود دیری نمی پاید که یخ می زند عجب سرد است هوای نبودنت
هرچه میروم نمی رسم گاه با خود فکر میکنم نکند من باشم کلاغ آخر قصه ها.!!!
|
|